شبکه یک - 1 اردیبهشت 1402

فطر، "فطرت" و آزمونی که ادامه دارد

نشست "چهل حدیث " امام" - ۱۴۰۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

دوستان فرمودند چند جلسه‌ای در خصوص کتاب چهل حدیث امام(ره) بحث کنیم. امام در دوران جوانی و میانسالی، این کتاب را نوشتند و بخش‌هایی از انسان‌شناسی مقدماتی و آن نفس‌شناسی یا در واقع حکمت نظری یا استدلال‌هایی که پشت این گزاره‌های اخلاقی است یک اشاره‌هایی کرده‌اند. این یک تفاوتی مهمی بین اخلاق اسلامی است که فلسفه دارد، علت دارد، قابل استدلال است، نسبتی است بین این بایدها و نبایدها و هست و نیست‌ها و هستی‌شناسی، خداشناسی که این سه‌تا از هم قابل تفکیک نیستند. در واقع چون انسان، چنین است پس اخلاقاً باید چنان باشد. ضمن این که همه کسانی که ادعا کردند از امثال هیوم و دیگران که از هیچ هستی نمی‌شود باید نتیجه گرفت که این دست‌کم از سوی فیلسوفان اخلاقی اسلامی به سه شیوه به این پاسخ مستدل داده شده است.

اما من می‌خواهم از پسِ سر، پسینی یک اِشکالی بکنیم و آن این است که وقتی حکمت عملی و باید و نباید اخلاقی گفته می‌شود قابل استناد به حکمت نظری و هست و نیست وجودی و واقعی ندارد باید و نبایدها شما اعتباری محض است یا انتزاعی است به این معنا که از یک منشأ واقعی انتزاع شده است؟ اگر بگویید که نه، این اعتبار محض است و ما هیچ استدلال وجودی و هستی‌شناختی نداریم، هیچ فلسفه‌ای برای اخلاق یا هر باید و نبایدی نداریم در حوزه حقوق و سایر اعتبارات. آن وقت من این اِشکال را کمتر دیدم که مطرح می‌شود یک اِشکال پسینی است و یک پاسخ پسینی به این ادعاست که از این آقایان سؤال می‌کنیم فرض بر این که ما این ادعای شما را پذیرفتیم که عرض کردم دست‌کم سه اشکال مهم دارد و سه پاسخ دقیق و مستند به این ادعای گسست "باید" و "است". حالا اگر این - در واقع، پاسخ چهارم- اگر ادعای شما این است که بایدها و نبایدهای اخلاقی مستدل به هیچ استدلال فلسفی، هستی‌شناختی، انسان‌شناختی و هیچ گزاره توصیفی نمی‌شود. این توصیه‌ای که شما در حوزه اخلاق و حقوق می‌کنید یک جدولی از بایدها و نبایدها را مطرح می‌کنید. چرا؟ چرا این جدول از ارزش و ضد ارزش‌های اخلاقی و حقوقی را تعریف کردید؟ شا گفتید استدلال ندارد. باید به این چرا پاسخ بدهید. یا خواهید گفت با استناد به عقاید و عواطف، دل‌مان می‌خواهد، این‌طور دوست داریم، این‌طور می‌پسندم. یا باید بگویید بر اساس معادله قوا و توافق جبری در جامعه، یا باید بگویید بر اساس عطف به ذلت، یا عادت، یا هر چیزی. آن وقت شما هر کدام از این‌ها را که بگویید در واقع دارید ضمناً یک استدلال خفی و پنهان را ادعا می‌کنید، و آن این که انسان موجودی است که یک چنین تمایل و التزامی را بر اساس این مبانی بدیل که ارائه می‌کنید دارد. یعنی شما این بایدتان را از یک هستی، نتیجه گرفتید منتهی یواشکی و اعلام نمی‌کنید! و اساساً هیچ نوع باید و نباید حقوقی و اخلاقی نمی‌تواند فاقد هر نوع حکمت باشد یعنی حتماً یک استدلال جلیّ یا خفی پشت صحنه آن دارد که می‌گوید به این دلیل باید این کار انجام بشود. مثلاً می‌پرسد چرا بر اساس عاطفه، چرا باید بر اساس عواطف باید و نباید اخلاقی تعیین بشود یا بر اساس قرارداد اجتماعی و... خواهید گفت انسان موجودی است که خود را ملتزم به تعقیب عواطف یا لذایذ خود می‌داند. این یک گزاره توصیفی راجع به انسان است و چون این است شما می‌گویید استدلال ندارد بر اساس عواطف یا ... انجام می‌دهیم. خب سؤال همین است که چرا بر اساس عواطف فردی- اجتماعی، چرا بر اساس لذت‌خواهی یا چه و چه، شما جدولی از باید و نباید دارید ارائه می‌کنید؟ این چرا و آن چون را چه بگویید چه نگویید عملاً پیش‌فرض گرفتید صدایش را درنمی‌آورید.

و اما در چهل حدیث، دوستان اگر ملاحظه کرده باشند از اخلاق نظری به اخلاق عملی یک سیر استدلالی و منطقی طی می‌کنند نکات متعددی در مورد انسان‌شناسی و "کیستی" انسان و "چیستی" آن مطرح می‌کند تا بعد بتواند یک اخلاق عملی را از او نتیجه بگیرد.

بعضی از این گزاره‌های بنیادین که در ماقبل اخلاق در حوزه فلسفه باید اثبات بشود و حلقه وصل فلسفه با اخلاق که فلسفه اخلاق است از جمله این چند بُعدی بودن یا به یک عبارت روشن‌تر دوبُعدی بودن انسان است. انسان یک اعجوبه در انسان‌شناسی است که دو نشئه ظاهری و باطنی دارد، ترکیبی از دو عالم است عالم مُلک که بدن و جسمانیت اوست بُعد مادی اوست و عالم ملکوت که غیر مادی و فرامادی است. عالم شهود و غیب. انسان غیب دارد و شهود. چنان که حل هستی غیب و شهود دارد. عالم شهود مبتنی به عالم غیب است و از آنجا سرچشمه گرفته است. هم وجوداً از آن‌جا سرچشمه گرفته و هم اهمیت و ارزش خودش را از آن‌جا مدیون غیب انسان و غیب جهان است. حالا این مقامات انسان و درجات انسانیت را به اعتبارات مختلف تقسیم‌های مختلف کرده‌اند گاهی مثلاً به دو بخش تقسیم کرده‌اند، به سه و چهارتا تقسیم شده، تقسیم 7 قسمتی هم شده است. همه‌اش هم درست است چون هر کدام از یک منظر تقسیم‌بندی شده ولی با یک هدف، و هر تقسیمی بر تبیین انسان و انسان‌شناسی یک فایده‌ای دارد. و هر مقامی از این مقامات و درجات هم دو دسته قوا و نیرو، انگاری دو لشکر و دو ارتش در درون انسان مدام با هم در تماس و درگیری هستند که از آن به "جنود رحمانی" و "جنود شیطانی" تعبیر می‌شود. یا "جنود عقل" و "جنود جهل". عقلانی و جهلانی. انسان، یک موجود دوبُعدی به فرا و فرو. دو جنبه دو فلش پشت بهم این دوبُعد هم تحریک می‌کنند و حرکت می‌کنند. یک نیرو و تمایل و گرایش انسان را دارد به ملکوت اعلی و سعادت او جذب می‌کند و یک نیروها و جنودی، تمایلاتی در انسان هست شیطانی و جهلانی که انسان را مدام به عالم سفلی جذب می‌کند و دعوت به شقاوت می‌کند.

صحنه وجودی انسان درحوزه نظر و عمل، جبهه نبرد بین این دو سپاه است. و ما هر شبانه روز از عمرمان، هر ساعت و دقیقه‌ای، هر جا داریم یک فعل اختیاری انجام می‌دهیم و ما از سر می‌زند، عملی از سر آگاهی و آزادی، چه عمل قلبی و جوانحی، عمل درونی، آن اراده‌ها، افکار، احساساتی که کنترل آن دست ما هست یا در درازمدت قابل کنترل و مدیریت است چه افعال جوارحی و اعمال بیرونی که از بدن و فیزیک بدن به اراده ما سر می‌زند. چون اعمالی که در بدن ما اتفاق می‌افتد یا از بدن ما صادر می‌شود و اتفاق می‌افتد بخشی از آن ارادی نیست. خون دارد در رگ‌های ما حرکت می‌کند و به اراده ما نیست. ما نه اختیار داریم نه اراده داریم نه اشرافی داریم ما بدن خودمان را برنامه‌ریزی نکردیم. آن بخشی که برنامه‌ریزی آن به خود ما سپرده شده، بحث سر این نوع اعمال است این طایفه از رفتارهاست که رفتار از سر آگاهی و آزادی، رفتار مختارانه، و از سر اراده انسان است. انسان هر لحظه و هر عمل او و وجود و ساحت انسان یک جبهه است. میدان جنگ بین این دو طایفه و این دو گرایش است. انسان دائم در درگیری انتخاب است. اگر نیروهای رحمانی پیروز شدند انسان اهل رحمت و مستحق رحمت خداوند و خوشبخت خواهد بود. می‌رود در سلک فرشتگان و در زمره انبیاء و اولیاء و صالحین وانسان‌های پاک و با آن‌ها محشور می‌شود. اگر آن لشکر جهل به کمک ما بر ما غلبه کرد و بر ما مسط شد، مشمول غضب خداوند قرار می‌گیریم در جهت عکس هستی داریم حرکت می‌کنیم و ضربه می‌خوریم. ما در زمره کفار، در زمره محرومین از رحمت خداوند محشور می‌شویم این یک مبنای بسیار مهم و کلی است. مدام درگیری بین عقل و جهل است. ما طرف عقل را بگیریم یا تصمیم‌ها و انتخاب‌های جاهلانه صورت بدهیم؟ آن وقت آن چیزی که از آن جهاد با نفس تعبیر می‌شود آن جهاد و آن تلاش بزرگ با نفس، جهاد بانفس، خودکنترلی و مدیریت خویشتن، غلبه بر رفتار حساب شده خودمان، گام اول نفس، یعنی خودمان را بشناسیم. مقامات نفس، ابعاد هریک از ما، آن پلکان اول، پایین‌ترین پله طبیعت و ماده و مُلک، منزل اول است. هر اثری از حیات و زندگی، یعنی از آگاهی و اراده، دانستن، خواستن، هر اثری از حرکت، جمال، زیبایی، قدرت، آگاهی، هرچه در عالم طبیعت و ماده می‌بینیم عرضی است و از عالم دیگری و از جای دیگری نشأت گرفته است. اگر ذاتی بود، اگر حیات این جسم و بدن از خودش بود، باید این بدن ازلی و ابدی می‌بود ما قبلاً نبودیم و بعداً هم نخواهیم بود. یعنی این بدن در این عالم نخواهد بود. این وسط یک چند دهه‌ای هست. پس معلوم می‌شود حیات و زندگی این بدن برای خودش نیست این حیات از جای دیگری به او بخشیده شده و به او رسیده و بعد از او سلب می‌شود و گرفته می‌شود. آن اشعه عالم غیب و یک نوری از عالم غیب و عالم پنهان، یعنی عالمی که مادی نیست و با ابزار مادی دیده و درک نمی‌شود آن نور به این ماده و جسم و این بدن محسوس و این بنیه و قوه ظاهری تابیده و به آن زندگی بخشیده است. زندگی این بدن‌های ما و شما زندگی عرضی است، ذاتی نیست برای خودش نیست. به او داده شده و از او گرفته می‌شود. ما و شما در این عالم طبیعت و دنیا نبودیم، در حالی که هزاران هزار، شاید میلیون‌های سال این عالم بوده ما نبودیم، بعد از ما هم همین‌طور، میلیون‌ها سال خواهد بود و ما نخواهیم بود. سهم ما از این عالم طبیعت و ماده، یک چند ده سالی است که حداکثر این‌جا هستیم. در این حیات موقت به این بدن و جسم ما بخشیده شده، نیروهایی، قوایی، استعدادهایی در ما و به ما داده شده، نیروهایی در این بدن سازماندهی شده، و خود این بدن جبهه جنگ بین آن نیروها و تمایلاتی است که ما را از دو سو می‌کشد. نیروهای ظاهری‌اش در 7 حوزه بروز کرده، در 7 اقلیم جسمانی و مادی که دیدن است، شنیدن است، چشم و گوش. خوردن و تغذیه و شکم است. فرج و آلات تناسلی برای تولید مثل است. و دست و پا برای افعال و حرکت جسمانی در این عالم است و زبان است و قدرت گویش و انتقال مفاهیم به یکدیگر است. آن نیروهای ظاهری که از طریق این بدن به ما داده شده در این چند ده سالی که این‌جا هستیم در 7 عضو و 7 مجرا، متجلّی شده است و بسط پیدا کرده است. تمام این قوا، این 7 کشور، در واقع 7 مملکت است، 7 سرزمین، در اختیار ماست. این‌ها تحت تصرف من و شماست یعنی تحت تصرف نفس است. از طریق مقام وهم. یعنی چه؟ "وهم" آن قدرت برنامه‌ریزی و طراحی است که در تک تک ما وجود دارد به نیروهای ظاهری و باطنی ما سلطه دارد. خداوند در ما و شما نیرویی گذاشته که از طریق آن، ما تمام این قوای ظاهری و باطنی‌مان را، جسمانی و روحانی‌مان را می‌توانیم مدیریت کنیم. حالا اگر این وهم، توسط خود ما و شما، کنترل و مدیریت شد یعنی تحت تسلط عقل و شرع قرار گرفت، اگر عقل از طریق وهم و با اداره مدیریت وهم بر قوای ظاهری و باطنی ما مسلط شد و در آن‌ها تصرف کرد یعنی کل فعل و انفعالات ما، انفعال چون انفعال هم که فعل‌پذیری است تا یک حدی انفعال است از یک جا به بعد انفعال قابل مدیریت است در بطن و در ذیل هر انفعالی از یک مرتبه به بعد یک فعل نهفته است. حالا اگر ما توانستیم عقل و شرع را بر رفتار خودمان حاکم کنیم یعنی عقلانی و مشروع از قوای جسمانی و افعال بیرونی و درونی خودمان تصرف عقلانی کردیم یعنی اتاق فرمان در اختیار شرع و عقل قرار گرفت و ما با هر تصمیمی، هر فعلی و هر انتخابی که می‌کنیم درستی و نادرستی آن را سنجیده باشیم و در بر اساس غریزه و تمایلات فکر نشده، غیر عقلانی عمل نکنیم یعنی شیطان و سربازان شیطان جنود جهل را از سرزمین وجودی خودمان بیرون کردیم یا دست‌کم عقب زدیم، محاصره‌اش کردیم، تضعیف کردیم و این‌ها به تدریج در وجود ما، در شخصیت و قلب ما در نفس ما مدام ضعیف و ضعیف‌تر و کمرنگ‌تر می‌شوند تا بیرون بروند که این اوج پیروزی است. اگر اجازه ندادیم که عقل و شرع بر وهم ما مسلط بشود و از طریق وهم، نیروهای جسمانی، مادی و معنوی و روحانی ما را مدیریت و رهبری کند، اتاق وهم در اختیار عقل و شرع قرار نگرفت و خود وهم مستقلاً دارد عمل می‌کند یا تحت فرمان شیطان، و جهل، دارد جاهلانه عمل می‌کند کل نیروهای ظاهری و باطنی ما به تبع نفس ما جزو جنود شیطان می‌شوند یعنی اتاق فرمان در اختیار شیطان و نیروهای جهلانی قرار می‌گیرد بعد کم‌کم کل این مملکت وجودی تحت سلطه او قرار می‌گیرد و جنود عقل و لشکریان عقل و عقلانیت،‌ لشکر و سپاه رحمان در وجود ما مضحمل می‌شوند و شکست می‌خورند و از این ساحت مُلک و دنیای من و شما دامن درمی‌کشند و هجرت می‌کنند در واقع ما بیرون‌شان کردیم. آن وقت کم‌کم افعال ما که افعال درونی، نقشه‌هایی که می‌کشیم نیت‌هایی که می‌کنیم چه اعمال بیرونی از طریق اعضای جسمانی عملاً‌ در مسیر جهل بکار می‌افتد و هم در دنیا و آخرت به خودمان صدمه می‌زنیم و هم این‌جا به دیگران صدمه می‌زنیم. این اجمالاً یک تعریف از این که چگونه تکلیف انسان با خودش هست و تکلیف خودش را با خودش ابتدا باید روشن کند و چگونه می‌تواند حرکات و سکناتش را تحت نظام عقل و شرع مدیریت کند یا نکند. و این که چرا جهاد اکبر و آن بزرگترین نبرد، سرنوشت‌سازترین نبرد با گفتند که نبرد در درون خودمان و فرمودند که پاداش و ارزش این جهاد از شهادت در راه خدا در جبهه‌های جنگ بالاتر است چون یک نبرد دائمی است چون در جبهه می‌جنگی، یک لحظه تیر می‌خوری و شهید می‌شوی و به بهشت می‌روی. این‌جا هر هفته و هر ماه، هر روز و هر ساعت درگیر این جهاد و انتخاب هستی. لذا این جهاد اصلی و بزرگ است و از کشته شدن جسمانی در راه حق تعالی بالاتر است. انبیاء آموزش دادند که چگونه بر نیروهای ظاهری خودش مدیریت کند مسلط شود و بتواند اتاق فرمان شخصیت خودش را تحت کنترل بگیرد و آن‌جا را انسان از وهم پاکسازی کند و تحت کنترل خودش بگیرد و خود را تحت فرمان خالق و خداوند قرار بدهد و این سرزمین وجودی خودش را فردی و اجتماعی، جامعه بشری را تا حدی که می‌تواند از لوث سلطه جنود جهل پاکسازی کند. این نقطه شروع است. انسان یک چنین موجودی است یک چنین دوگانگی با حق انتخاب و قدرت انتخاب و آگاهی لازم برای انتخاب به او داده شده است باید تصمیم بگیریم و وارد عملیات بشویم. خودسازی، تزکیه، اخلاق نظری و عملی روی هم، عرفان حقیقی، شناخت خدا و شناخت خود و نسبت خود و خدا که خلاصه عرفان است این‌ها عرفان نظری می‌شود که دانستن این‌هاست و چه عرفان عملی که توانستن بر این‌هاست یعنی اقدام عمل پس از نظر است و مبتنی بر نظر، این خلاصه ماجرا و خلاصه قصه انسان است و این فرصت کوتاهی که ما در عالم طبیعت داریم برای عبور از این عالم است و برای فراتر رفتن از این عالم است. این نکته اول.

نکته دوم این است که این نکته تکاملی و این رشد و تعالی بدون تفکر امکان ندارد. پس بخش اول، آگاهی و خودشناسی است، انسان کیست و چیست؟ چه قدرتی و چه ظرفیت‌هایی دارد؟ چه خطرهایی در کمین اوست، تهدیدها و فرصت‌های خودمان را بشناسیم. دوم که ادامه این است ضرورت تفکر است. اصلاً شرط اول برای ساختن خودمان و برای حرکت به سمت مطلق و خالقی که داریم به ملاقات او می‌رویم و همه ما قرار ملاقات با خداوند داریم و کل این دنیا و این چند دهه‌ای که این‌جا هستیم مقدمه است برای این که خودمان را آماده آن ملاقات بکنیم، قدم اول تفکر است. انواع گام‌ها و منزل‌ها در حوزه اخلاق، می‌دانید بزرگان اخلاق تقسیمات مختلفی کرده‌اند این که ما چند منزل در پیش داریم که گاهی عدد و رقم منزل‌ها متفاوت است این که منزل اول چیست، منزل دوم چیست. مثلاً همین تفکر، در بعضی از رساله‌های اخلاقی منزل اول است چنانچه امام(ره) هم در چهل حدیث بحث می‌کند و در بعضی از رساله‌های اخلاقی منزل پنجم می‌شود چون قبل از آن مثلاً فرض بفرمایید یقظه و بیداری است ما اول باید بیدار بشویم چون ما خواب هستیم کسی که خواب است نمی‌تواند خودش را بشناسد و تفکر کند. اول باید ما را به خود بیاورند به خود بیاییم و از خواب بیدار بشویم. تفکر اخلاقی، تفکری که مقدمه این رشد انسانی است علمای اخلاق هم به ما گفته‌اند که دست‌کم در 24 ساعت و در شبانه روز یک چند دقیقه‌ای را حداقل اختصاص بدهید به این که از خودتان بیرون بیایید، فاصله بگیرید و برگردید به خودتان نگاه کنید که کیستید و چه کردید؟ تفکر در این که من آیا خودم آمده‌ام؟ من تصمیم گرفتم به این عالم بیایم یا من را به این دنیا آورده‌اند؟ من آفریده شدم؟ من تصمیم می‌گیرم که از این عالم بروم یا من را می‌برند؟ او که من را آورد و می‌برد، او که مولای من است، او که تمام این اسباب، این بدن، این انتزاعات، اسباب آسایش و حیات را برای من فراهم کرده که مدتی طول کشید که من بفهمم من دست دارم، پا دارم، زبان و گوش و چشم دارم، هنوز هم دقیقاً نمی‌دانم که چه چیزهایی به من داده شده و چه میلیاردها فعل و انفعالات درگیر است تا من الآن با شما صحبت کنم و دستم را تکان بدهم و شما هم فکر می‌کنید، سؤال می‌کنید، بحث می‌کنید و مخالفت می‌کنید. چقدر اتفاقات دارد می‌افتد! این اتفاق نیست. این بدن قدرت اندیشیدن و فهمیدن، این گویش، انتقال مطلب و تفکر، با یک تیکه عضله داری حرف می‌زنی، با یک تیکه چربی داری می‌بینی، با یک تیکه غضروف داری می‌شنوی، این صدا چیست، این هوا و صدا تبدیل به اندیشه می‌شود، اندیشه به صدا تبدیل می‌شود و صدا به اندیشه در تو تبدیل می‌شود و اندیشه در تو به احساس تبدیل می‌شود و این ادراک به عمل تبدیل می‌شود. بیداری و توجه به خود و اطراف خود و غیر خود، این‌جا کجاست من کی هستم و به کجا می‌روم؟ از کجا آمده‌ام؟ بعداً چه می‌شود؟ چه خبر است؟ و این نیروها و قوایی که به من داده شده هر کدام منافعی دارد که در هر کدام بیندیشی عقل بشر حیران می‌شود تا همین الآن هر روز حتی کیفیت رفتارهای این بدن شناخته نشده است. بسیاری بسیاران ناشناخته است و همان بخش اندکی تا به حال شناخته شده کافی است برای حیران شدن و برای خضوع در برابر حقیقت و باطن این عالم. حالا آن بُعد روحانی و معنوی، آن درجات بی‌نهایت انسانی، این منظومه‌ها که میلیاردها میلیارد کهکشان و منظومه‌ها که اصلاً عرض و طول آن معلوم نیست این‌ها چه حکمتی دارد؟ این‌ها چه وضعی دارد؟ به تعبیر قرآن تفکر در این‌ها، در انفس و آفاق، هم در خودتان بیندیشید و هم در زمین و آسمان‌ها. این‌ها از کجا آمده و اینها چرا هست؟ به جای آن که نباشد. این‌ها عنایت کیست و از کجاست و چراست؟ این بساط نعمت و رحمت برای چیست؟ انبیاء و کسانی را فرستاد که ظرفیت معرفتی و روحی و اخلاقی بیشتری از سایر بشریت داشتند و توانسته‌اند واسطه او و ما قرار بگیرند. این‌ها با ما چه گفتند و چه کردند؟ کتاب نازل شد معارف و آگاهی و معرفت از آسمان و از عوالم بالا و از طرف خداوند به این عالم طبیعت پایین آمد که ما در آن هستیم راه را به ما نشان دادند، دعوت کردند،‌ محبت کردند، حالا ما با این کسی که صاحب امر ما و صاحب اختیار ماست، مالک الملوک است ما در برابر او چه وظیفه‌ای داریم؟ این همه خلق، این همه تدبیر و ربوبیت، این همه حساب و کتاب، این همه پیچیدگی و نعمات بی‌پایان و ناشناخته برای چی؟ صرفاً برای این که ما مثل کرم و زرافه به دنیا بیاییم و یک مدتی این‌جا زندگی کنیم و یک مقدار شادی، غم، یک مقدار لذت و درد، یک مقدار جذب و دفع، و بعد هم تولید مثل و تمام؟! تمام این‌ها و ما برای این که آمدیم شهوت و لذتی که به عنوان وسیله به ما داده شده تا بتوانیم در این‌جا ادامه حیات بدهیم خود این را هدف بگیریم و گرفتیم! آنچه که ما با همه حیوانات در آن شریک و شبیه هستیم، هدف این بوده یا یک مقصد دیگری ما داریم و مقصود دیگری باید داشته باشیم. این دعوتی که ما را به قانون عقل و شرع کردند، این که به ما گفتند این تمایلات و شهوات جسمانی و حیوانی را به شما دادیم ولی این‌ها وسیله است و ارضاع این‌ها هدف نیست و این عالم دنیا و طبیعت و توقف شما در این عالم فانی است و خود این عالم ماده هم فانی است. آیا این‌هایی که این حرف‌ها را به ما زدند چه نفعی شخصی در گفتن این حرف‌ها به ما داشته‌اند؟ و چه دشمنی با ما و انسان داشتند و دارند که این‌ها را گفته‌اند؟ و این که آیا نمی‌دانستند راه صلاح و رستگاری ما، بیچارگانی که در همین ابعاد جسمانی و لذائذ این‌جا فرو رفتیم، نمی‌دانستند چیزی را که به ما بگویند و نشان بدهند؟ یعنی نمی‌دانستند یا نمی‌خواستند یا نمی‌توانستند با ما درست‌تر از این، و راست‌تر از این سخن بگویند. حقیقت چیز دیگری است که این‌جوری گفته‌اند.

این‌جا باید به یک نکته دیگری توجه کرد که وقتی می‌گوییم دنیا دار امتحان است یعنی چه؟ معنی امتحان از طرف خداوند چیست؟ امتحاناتی که این‌جا انجام می‌شود، مثلاً معلم و استاد، یک مؤسسه‌ای آزمایش می‌کند و از دانش‌آموز و دانشجو و طلبه‌اش امتحان می‌گیرد برای این که بداند که این چقدر می‌داند و چه توانایی‌هایی دارد؟ اما معنی ندارد که خداوند نداند. بنابراین امتحان الهی در جهت علم خداوند به مخلوقاتش نیست، معنی این امتحان چیست؟ تک تک ما از اولی که متولد می‌شویم یعنی نفس ما ظهور پیدا می‌کند و به بدن‌های ما تعلق پیدا می‌کند و به این عالم مُلک هبوط می‌کنیم در همه علوم و آگاهی‌ها و همین‌طور ملکات خوب و بد. خوبی‌ها و بدی‌های نهادینه شده، و در تمام ادراکات و افعال ما، همه چیز بالقوه است. یعنی چه؟ یعنی استعداد همه این‌ها وجود دارد، استعداد خواستن‌ها و دانستن‌ها و توانستن‌ها. ولی هیچ کدام بالفعل نیست کم‌کم به عنایت خداوند این‌ها فعلیت و تحقق پیدا می‌کند. این نکته اول. نکته دوم این که درک انسان و نفس، ابتدا از ادراکات جزئی شروع می‌شود یعنی آگاهی‌های ما در ابتدا آگاهی‌های کاملاً جزئی و حسی است. بچه که به دنیا می‌آید انسان نوزاد، احساس لمس و حواس ظاهری‌اش از ضعیف‌ترین و پایین‌ترین آن شروع می‌شود به تدریج تا بالاتر، ابتدا این ادراکات که فعلیت پیدا می‌کند و یکی یکی این استعدادهای جسمانی و حسی بیدار می‌شوند و فعال می‌شوند. بعد ادراکات باطنی که آن‌ها هم مراتب دارند و به ترتیب پیدا می‌شوند و ظهور پیدا می‌کنند و فعلیت پیدا می‌کنند ولی ملکات اخلاقی آن گرایش‌هایی که در انسان کم‌کم نهادینه می‌شود و شخصیت ما را شکل می‌دهد این‌ها هنوز بالقوه است. استعدادهای مختلفی در ماست برای ملکات بد و خوب. برای این که به انسان‌های پاک و پلید تبدیل بشویم، این‌ها بالقوه در ما هست، اگر تربیت نشویم، اگر تعلیم و تربیت نباشد اثرگذاری نشود، نوع خصلت‌هایی که در ما بطور طبیعی و غریزی، مدام بیدار و بیدارتر و قوی و قوی‌تر می‌شود و بر ما مسلط می‌شود زشت است، خباثت بر پلیدی و پاکی خواهد چربید. چرا؟ چون تمایلات غریزی، شهوت، یعنی خواستن‌ها و غضب یعنی نخواستن‌ها، این‌ها انگیزه‌هایی که خودش به سرعت بطور خودکار و غریزی فعلیت پیدا می‌کند بُعد جسمانی و مادی ماست و بطور طبیعی ما را به سمت فجور و تعدی و تجاوز به دیگران می‌راند. حالا اگر این وسط عقل ما به کمک شرع با تعلیم و تربیت بیدار نشود و تقویت نشود و اراده و کنترل ما در اختیار عقل و شرع قرار نگیرد، یعنی آن بُعد انسانی و آن خصلت‌های الهی، آن ملکات رحمانی در انسان از طریق تعلیم و تربیت و جهاد با نفس، به تدریج خودمدیریتی تقویت نشود به طور طبیعی و غریزی به طور خودبخودی دائم در حال حیوان‌تر شدن هستیم و این خصلت‌های تعدی و تجاوز به دیگران و گناه و ظلم، آنچه که به گناه و ظلم تعبیر می‌شود یعنی خروج از مسیر انسانیت و تکامل، این در ما بالفعل می‌شود. هرچه کودک بیشتر رشد می‌کند این ابعاد جسمانی و مادی، این شهوت و خشونت تقویت می‌شود و در سن جوانی و نوجوانی به اوج می‌رسد و همین‌طور در رفتار ما و از طریق رفتار ما بر دیگران تصرف می‌کند.

بنابراین وقتی این‌ها را تبعیت می‌کنیم که از آن به هوای نفس تعبیر می‌کنند یعنی خواسته‌های آن خویشتن تربیت نشده. هرچه دنبال این می‌رویم اتاق فرمان ما در اختیار آن بُعد قرار می‌گیرد آن خصلت‌های خبیث و ملکات زشت بر ما مسلط و مسلط‌تر می‌شود و انسان به یک حیوان بسیار خطرناک و یک شیطان عجیب و غریبی تبدیل می‌شود که شیاطین هم پیش او کم می‌آورند. اگر ما تربیت نشویم اگر با علم و تقوا و با ایمان و عمل صالح مسیرمان را اصلاح نکنیم و به نسل بعدمان، به فرزندان خودمان و جامعه کمک نکنیم کم‌کم آن چیزی که خودکار فعلیت پیدا می‌کند بُعد حیوانی یعنی شهوت و خشونت است. آن بُعد روحانی به تعلیم و تربیت و تهذیب احتیاج دارد.

خب عنایت خداوند و رحمت خدا شامل حال انسان و فرزندان آدم و حوا، از ازل بود و لذا برای این که انسان به این آگاهی احتیاج دارد که این‌جا کجاست و چگونه باید زیست و چگونه نباید زیست و فرصت، کاملاً محدود است و سرمایه‌گذاری‌ها حتماً باید در این عمر حساب شده باشد دو تیپ مربّی در انسان و برای انسان قرار داد با اندازه‌گیری دقیق و تقدیر کامل، دو بال در اختیار انسان گذاشت تا بنی‌آدم بتوانند بپرند و اوج بگیرند از این حضیض جهل و این نقص‌ها، زشتی‌ها و شقاوتی که گرفتار آن هستیم به اوج آگاهی و معرفت و به سمت کمال مطلق و جمال مطلق و از شقاوت به سعادت پرواز کند و خودمان را از تنگنای طبیعت به آن فضای وسیع بی‌نهایت ملکوت و عالم معنا و فراتر از ماده و جسم ارتقاء پیدا کنیم و اوج بگیریم. یک مربی در باطن تک تک ما قرار داده که عقل ماست، قدرت تمیز و تشخیص. یک مربی و معلّم یک نورافکن و آگاهی‌بخش از بیرون فرستاد که آن انبیاء و اولیاء خداوند بودند. کسانی که راه را می‌شناسند و راهنمایی کردند و راهنما و دیده‌بان هستند و راه‌های سعادت و شقاوت را به ما نشان دادند. این دو آموزگار و این دو استاد درونی سرِ خود، هر کسی یک استاد درونی دارد که عقل الهی است، عقل اوست. یک استاد از بیرون. این دوتا استاد با هم عمل می‌کنند نه جدا از هم و نه در تقابل با هم. عقل و وحی. عقل و شرع، جدا از هم و مستقل از هم و علیه هم عمل نمی‌کنند، با هم آمدند و بدون دیگری هیچ کدام کافی نیست عقل بدون وحی کافی نیست عقل بدون وحی اصلاً شناخته نمی‌شود و فهمیده نمی‌شود که بخواهد مشکل انسان را حل بکند عقل به تنهایی همه راه‌های خوشبختی و بدبختی، سعادت و شقاوت را نمی‌تواند بشناسد عقل به تنهایی راه به باطن این عالم به عالم غیب به جهان نامحسوس به نشئه آخرت، با باطن این عالم ندارد و از آن طرف هم، هدایت و سخنان و کلمات پیامبران بدون عقل و تشخیص و این ادراک عقلی که پیامبر باطنی ماست پیامبر سرخود هستیم آن بدون این اثر نمی‌کند اصلاً فهمیده نمی‌شود که بخواهد راه را به ما نشان بدهد ما که بدون عقل نمی‌توانیم سخن انبیاء را بدانیم و بفهمیم. بنابراین دو آموزگار عقل و وحی. ما در تعامل این‌ها با همدیگر، آن نیروهای پنهان و آرشیوشده، قوای مخزونه در خودمان، آن استعدادهای کامنه که در کمون نفس ماست این‌ها به فعلیت می‌رسانیم. آن ظرفیت‌های عالی و متعالی در ما به کمک این دو آموزگار البته با اجازه خود ما و با انتخاب ما کلید آن در دست نفس یعنی خود ماست ارتقاء پیدا می‌کنید و از این به بعد، سعید و شقی، خوشبخت و بدبخت، مطیع و عاصی، صالح و فاسد، کامل و ناقص، این‌طوری از هم جدا می‌شوند. حضرت امیر(ع) فرمودند سوگند به خدا، سوگند به اویی که پیامبر اکرم را فرستاد این هدیه بزرگ را برای بشریت و این عقل کل را فرستاد. سوگند به او که انبیاء و پیامبر اکرم را به حق فرستاد «... لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً ...» (نهج‌البلاغه/ فرازی از خطبه 16)؛ همه‌تان غربال خواهید شد، همه آزمایش خواهید شد در این چند دهه‌ای که در این عالم هستید، می‌دانید که بعضی‌ها هم به چند دهه نمی‌رسند دو دهه، یا کمتر از آن از دنیا می‌روند – فرمود در این مدت کوتاه – لـ تأکید و ن تأکید ثقیله، یعنی انگاری برای هر فعلی در این‌جا سه یا چهار سوگند خورده شده است – هیچ تردیدی در این نکنید که همه شما اینجا بدون استثناء مبتلا خواهید شد. اصلاً در این عالم دنیا آمده‌اید برای این که مدام مبتلا بشوید. شما دائم گرفتار بلا و امتحان آزمون خواهید بود و حتماً همه شما این‌جا غربال خواهید شد این‌جا عالم تمحیص و امتحان و جداسازی است. امام صادق(ع) فرمودند که «لابُدّ للنّاسِ مِن أنْ یُمَحَّصوا ویُمَیَّزوا ویُغَرْبَلوا، وسَیَخرُجُ مِن الغِرْبالِ خَلْقٌ کثیرٌ.» اصلاً تردید نکنید که کل بشریت بدون استثناء، هرکس متولد می‌شود و خلق می‌شود و وارد این عالم می‌شود «لابُدَّ» است یعنی هیچ چاره‌ای جز این نیست یعنی سنت و قانون قطعی است همه بشریت بدون استثناء ناچار «یُمَحَّصوا» همه تمحیص می‌شوید از همه جدا می‌شوید «ویُمَیَّزوا» از هم تفکیک می‌شوید «ویُغَرْبَلوا» همه بدون استثناء غربال می‌شوند «وسَیَخرُجُ مِن الغِرْبالِ خَلْقٌ کثیرٌ.» و بسیاری از بشریت، خلق بسیاری از شما غربال می‌شوید سقوط می‌کنید. در روایت دیگری از امام صادق(ع) نقل می‌شود که فرمودند: «إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لاَ یَأْتِیکُمْ إِلاَّ بَعْدَ إِیَاسٍ وَ لاَ وَ اَللَّهِ حَتَّى تُمَیَّزُوا وَ لاَ وَ اَللَّهِ حَتَّى تُمَحَّصُوا وَ لاَ وَ اَللَّهِ حَتَّى یَشْقَى مَنْ یَشْقَى وَ یَسْعَدَ مَنْ یَسْعَدُ.» آن‌هایی که منتظر هستند یک فرج صددرصدی در امر دنیا بشود و عدالت در کل جهان مستقر بشود قیام آخرالزمان، «لاَ یَأْتِیکُمْ» فرمودند منتظر آن آخرالزمان که آن حکومت آخرالزمانی و پیروزی حق بر باطل در سطح همه قدرت‌ها و حکومت‌های بین‌الملل اتفاق می‌افتد نباشید قبل از این که آن‌قدر امتحان و آزمون پشت آزمون خواهید داشت و همه خواهند داشت «إِلاَّ بَعْدَ إِیَاسٍ» به حدی که کم‌کم همه مأیوس می‌شوید که نکند قرار نیست کسی بیاید ما را سر کار گذاشتند، امام زمانی نیست، آخرالزمان و عدالت جهانی‌ای نیست. فرمود این‌قدر این امتحانات خواهد شد که همه شما بشریت به یأس مطلق برسید. «وَ اَللَّهِ حَتَّى تُمَیَّزُوا» به خدا سوگند تا همه شما آزمون ندهید و معلوم شود که چه کسی هستید و چه کسی می‌توانستید «وَ اَللَّهِ حَتَّى تُمَیَّزُوا وَ لاَ وَ اَللَّهِ حَتَّى تُمَحَّصُوا» به خدا سوگند تا همه شما پاک و خالص بشوید و از هم جدا بشوید مؤمن و منافق، صالح و فاسد، باتقوا و بی‌تقوا، عادل و ظالم، باید از هم جدا بشوید. 20 سال پیش در یک خط بودید و 20 سال بعد جبهه‌تان را عوض کنید! یا از آن طرف به این طرف بیایید و یا از این طرف به آن طرف بروید همه شما این وسط باید امتحان بدهید. به خدا سوگند تا خالص نشوید، به خدا سوگند تا از هم جدا نشوید، صف‌هایتان جدا نشود این اتفاق نخواهد افتاد. به خدا سوگند «وَ لاَ وَ اَللَّهِ حَتَّى یَشْقَى مَنْ یَشْقَى وَ یَسْعَدَ مَنْ یَسْعَدُ.» تا آن‌هایی که به انتخاب خودشان باید شقی بشوند و آن‌ها که سعید و خوشبخت بشوند، یعنی شما باید تصمیم‌هایتان را بگیرید امتحانات‌تان را پس می‌دهید. قرار نیست امام زمان که بیاید زمانه‌ای بشود که قرار نیست کسی امتحان بدهد! نه؛ همه شما باید امتحان بدهید این‌قدر مشکلات هست و اوضاع سخت می‌شود که مأیوس می‌شوید و این اتفاق باید بیفتد. چون این‌جا آمدید و خلق شدید برای رشد اختیاری. فرمود: «یُخْلَصُونَ کَمَا یُخْلَصُ اَلذَّهَبُ» چطور طلا در کوره ذوب می‌شود تا خالص شود و طلای خالص می‌شود انسان باید در این کوره مشکلات و گرفتاری‌ها خالص بشود تا انسان بشود. باید انسان بشوید. این ابتلائات و اختبارها ادامه دارد «مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لاَ بَسْطٍ إِلاَّ وَ لِلَّهِ فِیهِ مَشِیئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ اِبْتِلاَءٌ.» خیلی تعبیر عجیبی است. این‌ها تعابیر امام صادق(ع) است که فرمودند «مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لاَ بَسْطٍ» هیچ قبض و بسطی، گرفتاری و گشایشی در زندگی شما بوجود نمی‌آید «إِلاَّ وَ لِلَّهِ فِیهِ مَشِیئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ اِبْتِلاَءٌ.».

«إِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ فِیهِ قَبْضٌ أَوْ بَسْطٌ مِمَّا أَمَرَ اَللَّهُ بِهِ أَوْ نَهَى عَنْهُ إِلاَّ وَ فِیهِ مِنَ اَللَّهِ اِبْتِلاَءٌ وَ قَضَاءٌ.» فرمود تک تک اتفاقات کوچک و بزرگی که برای شما پیش می‌آید چه با انتخاب خودتان و چه بی‌انتخاب شما، چه دانسته یا ندانسته در آن نقش دارید چه نقش ندارید هر منع و اعطایی، هر قبض و بسطی، سختی و آسانی‌ای که پیش می‌آید در حوزه آنچه که خداوند به شما امر و نهی کرده، خبط و ربط نشان داده،‌خواسته و ناخواسته دارد مگر این که در تک تک آن‌ها شما یک ابتلاء و امتحانی دارید و یک قضا و حکمی از خداوند هست. "قبض" یعنی یک چیزهایی را به شما نمی‌دهند، امساک می‌کنند، منع می‌کنند، می‌خواهید به شما نمی‌رسد حتی تلاش هم می‌کنید ولی به شما نمی‌رسد. یک چیزهایی را به شما می‌دهند "بسط" می‌کنند، نشر می‌کنند، اعطاء می‌کنند، برایش زحمت کشیدی و به تو می‌دهند. گاهی برایش زحمت هم نکشیدی ولی به تو می‌دهند فرمودند هر قبض و بسطی در زندگی‌تان هست این را بدانید که همه این‌ها و کنش و واکنش‌های شما در رابطه با این‌ها زیر ذره‌بین است و دارد ثبت می‌شود. در وجود خودتان و جریده این عالم دارد ثبت می‌شود. لذا هر عطا و توسعه‌ای و هر منعی و هر امر و نهیی و تکلیفی، هر مشکلی یا هر گشایشی شادی و غمی که در زندگی‌تان پیش می‌آید یک آزمون و ابتلا و امتحان است. این هم یک اصل.

نگاه یک آدم دینی و متدین به زندگی و به مشکلات خود، به گشایش‌هایش و قبض و بسط‌هایش، غیر از نگاه کافرانه یا شکاکانه به زندگی است. این نگاه مؤمنانه و توحیدی که هر اتفاقی که در زندگی‌تان می‌افتد چه خودتان نقش داشتید چه نداشتید از نظر تو خوب یا بد، یعنی لذت‌بخش یا دردآفرین، فرمود همه این‌ها و تک تک این‌ها برای تو معنادار است و پلکانی است که می‌توانی یا از آن بالا بروی یا پایین بیایی. یا صاعد می‌شوی یا ساقط، یا صعود می‌کنی یا سقوط.

خب پیامبران را برای همین فرستادند، کتب آسمانی را برای همین آمد برای این که انسان‌ها و ماها از هم جدا بشویم. انسان و خر و گاو که الآن در جوامع بشری مخلوط هستند این‌ها از هم جدا بشوند. خرها جدا، گاوها جدا، انسان جدا. اشقیاء از سُعداء، مطیع از عاصی، صالح از فاسد، عادل از ظالم جدا بشوند. خب این که می‌گوییم امتحان الهی، مراد این است. یعنی جدا شدن ما از هم. این امتحان الهی می‌شود. ما باید جدا بشویم و باید تکلیف‌مان را خودمان تعیین کنیم. معنی‌اش این نیست که خداوند اطلاع ندارد و نمی‌داند که کی به کیست؟ خدا نمی‌داند که چه کسانی خر و گاو هستند و چه کسانی انسان هستند این امتحانات را پیش می‌آورد تا روشن بشود تا خدا این‌ها را بفهمد! خدا می‌داند. علم خدا به این امتیازها و جدایی‌ها نیست که هدف امتحان است. خود این امتیاز و جدایی هدف امتحان است. پس امتحان الهی برای این نیست که خدا بداند که تک تک ما هر کدام چه می‌شویم، بلکه برای این است که هریک از ما آنچه می‌توانیم و می‌خواهم بشویم بشویم. این شدنِ ماست که هدف امتحان الهی است، نه علم خدا به شدن و نشدن ما. علم به امتیاز ما از هم نیست،‌ بلکه خودِ آن امتیاز واقعی است. برای این که خداوند نسبت به این که چه کسی کیست و چه کسی می‌تواند باشد و چه کسی شد جاهل نیست، علم خداوند به همه چیز از جمله به انسان، به ما و گذشته و آینده ما، بالقوه و بالفعل ما، علم خداوند ازلی و متعلّق و محیط به همه چیز و همه کس است قبل از ایجاد آن. قبل از این که ما خلق بشویم خداوند علم به ما دارد. این که این امتحان و ابتلاء، این آزمون چیست و برای چیست اجمال آن همین است که عرض کردیم و تفصیل آن در آثار و مباحث هم کلامی و هم اخلاقی قرآن و حدیث مفصل آمده است.

بنابراین امتحان الهی که می‌گویند نتیجه آن بطور مطلق همین است که انسان‌ها از هم جدا بشوند. آن‌هایی که بهشتی هستند در مسیر بهشت حرکت کنند و آن‌هایی که جهنمی می‌شوند به اراده خودشان در مسیر جهنم حرکت کنند. این تفکیک سعید از شقی. تفکیک انسان از حیوان. اساساً هدف این امتحان و نتیجه این امتحان این است. و البته خدا حجت را بر ما تمام کرد. این انتخاب، این آزادی، پس از آگاهی است، آزادی و آگاهی به ما داده شد، ما حجّت و بیّنه خواهیم داشت. هرکس هر مسیری برود ما دیگر راهی برای اعتراض به خداوند نخواهیم داشت که چرا به ما نگفتی که ما در این چند دهه و مدت کوتاهی که در این عالم طبیعت و دنیا هستیم چه کار مهمی باید انجام می‌دادیم چرا نگفتی که ما داریم الآن ابدیت خودمان را می‌سازیم! یا چرا به ما این توان و حق انتخاب را ندادی. می‌فرماید هم گفتم، هم این امکان را به شما دادیم. قرآن می‌فرماید: «... وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ....» (انفال/ 42)؛ تا هرکس زنده می‌شود حیات معنوی پیدا می‌کند احیاء می‌شود بر اساس بیّنه باشد، و هرکس گمراه می‌شود خودش مقصر باشد و مسئولیت این سقوط خودش را باید بپذیرد چون آن کسی که مسیر نادرست را می‌رود او هم بر اساس «عَنْ بَیِّنَةٍ» بینه باشد و حجت هم بر او تمام باشد که خودت، ترتیب خودت را دادی. خودت به حساب خودت در دنیا رسیدی حالا این‌جا بعد از مرگ، خودت به حساب خودت برس. حساب‌هایت را تسویه کن. «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‌ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» (اسراء/ 14)؛ می‌فرماید که کتاب نفس خودت را خودت بخوان «کَفى‌ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» احتیاج به حسابرس دیگری نیست خودت به عنوان حسابرس و بازرس برای خودت بس است. خودت ناظر باش و خودت به خودت نمره بده. ببین با خودت در دنیا چه کردی؟ هر بلایی که بعداً سر ما می‌آید الآن داریم سر خودمان می‌آوریم. می‌فرماید هر کدام هر مسیری می‌روید خودتان را دارید هلاک می‌کنید یا احیاء می‌کنید دنبال تمایلات نفسانی و هوای نفس خودمان هستیم. دنبال شیطان، راه می‌افتیم، هم این راه‌های هلاکت و سقوط و انحطاط، و هم راه‌های هدایت و سعادت، همه ما داریم این‌ها را آگاهانه و آزادانه انتخاب می‌کنیم. حجت بر ما تمام است. قرآن صریح بارها به ما گفته است، همین جا که در دنیا هستیم بارها دارند به ما می‌گویند که به خودتان بگویید هرکس به نفس خودش بگوید «لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ...» هرچه به دست بیاورید برای خودت هست «وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ...» (بقره/ 286)؛ هر ضربه‌ای داری می‌زنی داری به خودت می‌زنی، دارد به خودش می‌زند، دیگر از این صریح‌تر خداوند باید به ما چه بگوید؟!



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha